بادۀ عرفان


عجب شبیست چه خوش ماهتاب میبینم
به سـوی کـوه به صـد اضطـراب میبینم

به آسمان نگـرم ابـر هـای پاک و نفیـس
بدیـن زمیـن هـمگـان را شبـاب میبینم

بـه شـاخسـار درختـان سـرکشیـدۀ بـاغ
نـوای بـلبـل و شـور عـقـاب میـبـیـنـم

ستـارۀ سحـری کاش بخـت من میبود
که بخت خویش به چشمم سـراب میبینم

ز هجر و دوری جانـان بسـی ستم دیـدم
کـه تـا کنـون ز فراقش عـذاب میبینم

مگر تو ای دل غافل مـرو به کلبۀ عشق
که نـاتـوانـی تـو مـن بـه خـواب میبینم

غیـور بـاش و صبـور و دلیـر و بـاهمـت
وگـرنـه کار تـو همـچـون سراب میبینم

بـنـوش بـادۀ عرفـان و تـرک سـودا کـن
که فتـح و نصـرت تـو بـا شتـاب میبینم