آشوب تخیل بـاز غـوغـا و تلاطـم نغمـۀ دیگـر گـرفـتشمـع آتشخانـۀ دل شعـلـۀ دیگـر گـرفـت مـرغ شبـگـرد تـفکـر زاشیـان مبـهـمـشبـا چگـور نغـز دل آهنـگـی از دلبـرگـرفت تا تجلـی کرد محـراب دو ابـروی تـو دوششیخ تسبیحی خـریـد وگوشـۀ منبـر گـرفت پـردۀ نـاموس دل از کلـفت اسبـاب رسـتتا تـرا از جملـه اسباب جهـان بهتـر گـرفت مـزرع امکان نـدارد جـز سـواد رنگ و بــوای خوشا آن کو که مینای می از کوثرگرفت آرزو گم گشت در گـرداب سیلاب سـرشـکتا که بازی طفل دل با شعلـه و اخگـرگرفت گرچه آشوب تخیـل درد نوشم کـرد و مستعاقبت تمکین خجلت راچه خوش دربرگرفت وقت وصـل یـار یـارای سخـن گفتـن نبـودچون پدید آمد هـوس دل ناله را از سرگرفت دل نشـد آواره هـرگـز از رمــوز کار عشـقاضطراب و یـأس کـی دامان پیغمبـرگـرفت