تصویر آرزوها


در کارزار هستـی ، رنـجـی چشیده بـاید   
زین چارسوق حیـرت، دردی خریده بایـد

دریـای زندگانـی، تالاب موج خیـز است 
زین ورطه تا به ساحل، قدری خمیده باید

تنـدیس ناله اینجا، ترسیم شرمساریـست
صوت شکسته صخره، ما را شنیـده بایـد

تـصـویـر آرزوهـا ، تعـمیـر زندگانیـست
بـار تـلاشهـا را ، هـردم کـشیـده بـایـد

از یـأس بـرنخیـزد ، اقبـال را هـیـابـی
در سوگ نا توانـی ، اشکی چکیـده بایـد

ذوق نیازمنـدیست ، آییـن  صلخواهـی
تـا آستـان مقصـود ، بر سر دویـده بایـد

مدهوش سرگرانی ، در قیـد جهـل تاکی
زیـن آشیـان غربـت ، آخـر پریـده بایـد

اندوه سایـه گستـر ، در دشت کامجویـی
هرچنـد خـار راهست ، آنـرا ندیـده بایـد

تقریر شکوه ننگست ، مردانه رهـروان را
یک قلب خون همت ، درتن تپـیـده باید

آسودگـی نزیبـد ، مـا را که برق خوییـم
برق از هـوا نجنبـد ، جـو را دریـده بایـد

آهنگ بیـنشانـی ، افسانـۀ جنـون زاست
از بی هدف روانها ، عمـری رمیـده بایـد

مضمون گرمجوشی ، عنوان دفتـر ماست
گـر مدعـی ندانـد ، کنجـی خزیـده بایـد