متن سخنرانی محترم ضیا افضلی « آتش »

داستان نویس و منتقد ادبی، در محفل بزرگداشت از مقام علمی و ادبی استاد احمد یاسین « فرخاری»


درود و سلام به دوستان حاضر

من بدون این که مقدمه یی خدمت شما عرض کنم ، میروم به سراغ کاغذ و احتمالا مواردی هست شوخی آمیز،که من با جناب « فرخاری » صاحب شوخیهای شخصی داریم و شاید برای بعضی از دوستان نامأنوس باشد .

به هرحال ؛ مدتی این عملیات و قلمفرسایی در بوتۀ اجمال افتاد . لابد میدانید بوتۀ اجمال چه نوع بوته یی است ؟ نارسیده به چهل هنوز بازیگوشیهای دورۀ جوانی در کله داریم و غفلتهایی که ما را سبک و بی خیال به عقب میراند .

مدتی میشود که خطی ننوشته ام و نگرانش هم نیستم . خلاهایی ازین دست را بار بار به تجربه گرفته ام . امروز برخاستم و باخودم گفتم باید چیزی نوشت ؛ تا درین محفل به خوانش گرفت . آنچه در بعد این گفتار می آید ، در ساعات پسین به نوشت آمد که کم ما وکرم استاد یاسین « فرخاری» .

در یک بعد از ظهر تابستان سال 99 که از زمین و آسمان پشاور آتش میبارید ، برای بار نخست دیدمش. با ریش بلند و انبوهی که با اندک عدم شناخت از وی ، میتوانستی وی را با یک تفنگ سالار جهالت پیشۀ پشاوری به اشتباه گیری .

سه ماه قبل ازان :

با دوستی از جنس آتش و ابریشم که سید فریدون ابراهیمی نام دارد و شاعریست که میان عاشقی و اعتراض رد پای خودش را گم کرده ، رفتیم به دنبال استاد یاسین« فرخاری» . سید فریدون ابراهیمی میگوید که استاد « فرخاری »  مرد دانش و فن در ادبیات است . من چون نمی شناسمش ، به گفتار وی اعتنایی نمی کنم. در یکی از کوچه های « جهانگیر آباد » پشاور به دری میرسیم که منتهی میشود به ده  بیست پله یی که ما را به طبقة دوم یک عمارت دو طبقه یی هدایت میکند .

ابراهیمی در میکوبد ، پسرک کوچکی ازان بالا سر از ارسی بدر میکند و ابراهیمی از وی سراغ استاد یاسین« فرخاری » را میگیرد . پسرک با زبان شیرینی پاسخ میدهد : استاد فرخاری درخانه نیست .

آن روز در حسرت دیدار استاد برمیگردیم و ابراهیمی برایم شرح میدهد که استاد « فرخاری » در همینجا به تربیت عده یی در زمینۀ ادبیات کلاسیک و وزن شعر مشغول بود و قرار است فصل دیگری ازین آموزشها به زودی بازگشایی شود ، که نمی شود .

سه ماه بعد ازان :

در ردیفی با سید فریدون ابراهیمی نشسته ام . محفل فراغت شاگردان یکی از لیسه های افغانان ساکن پشاور است . استاد « فرخاری » می آید و درکرسی عقبی مینشیند . ابراهیمی بغل گرده ام پُک میکند و میگوید استاد« فرخاری » آمد . میگویم : « همین ریشو ؟ » البته استاد« فرخاری» دران زمان ریشی داشتند خیلی بلند ؛ چون ناگزیری بود. در میانۀ محفل وقت مییابم تا با استاد « فرخاری » آشنایی حاصل شود . وقتی باوی دست میدهم در چشمانش صمیمیتی را مییابم که تا امروز ازان صمیمیت ، اندکی کاسته نشده و گرمای این صمیمیت بر گرمای آتشگون پشاور دران روز میچربد .

سه ماه بعد ازان :

مقدمۀ کتاب « سفر با حجم بیکران شط » ، نخستین مجموعۀ شعری عزیزالله « نهفته » را میخوانم . تمام که میشود ، دیده از برگ کتاب بلند میکنم و دیدگانم میروند جایی که عزیزالله « نهفته » در پشت میزش در مرکز فرهنگی فرانسه نشسته است . میگویم : مقدمۀ عالی است ، کتاب هم زیبا چاپ شده ، برایت مبارکباد میگویم ، شعرها زیبایند ومقدمۀ ارزشمندی ازخامۀ استاد یاسین« فرخاری» بر اهمیت این مجموعه افزوده است . « نهفته » خرسند از نخستین موفقیتش تبسم میکند و چای با چاکلیت تعارف میکند.آن نوشتار، نخستین نوشتاری بودکه ازخامۀ این ورجاوند عزیز به خوانش گرفتم.

استاد « فرخاری» را بار بار درچند جای دیگری میبینم ، در خانقاه ، در مسیر سرک عمومی موقعی که قدم میزدیم ، در یکی از دفاتر و صمیمیتها افزونی میگیرد و من آهسته آهسته باورمند میشوم که با شخصیتی با استعداد های چندگانه مواجهم .

اوایل سال دوهزار میلادی :

 مدتی از غیابت استاد« فرخاری » میگذرد . دوستان میگویند که برخی از هرز اندیشان خود فروخته وی را به نوعی آزردند و وی دامنۀ غربت را وسیعتر ساخت و به تهران کوچید .

نخستین گزینۀ شعری استاد یاسین« فرخاری» ، سکوت قرن را به دست دارم و شعرهای آن را مرور میکنم . با خودم می اندیشم که دامنۀ غربت ما تاکجاهای دیگر کشیده خواهد شد و این دامنۀ غربت در تابستان همان سال ، مرا تا تورنتوی کانادا میکشاند .

دو سال پس ازان :

از دوستی بشارت میشنوم که استاد « فرخاری» با خانواده اش به مونتریال کانادا آمده است . خوشوقت ازین که دیدار دوست گران ارجی را نصیب خواهم شد ، با ایمیل استاد « فرخاری » در تماس میشوم و به زودی پاسخ میگیرم و مرد صبوری را مییابم که از دلتنگی های غربت شکایت میکند . از ورای دریچۀ الکترونیکی باهم چت میکنیم و از سرگردانی های دنیا و سرگرانی اش میگوییم . به کمک همین دریچۀ جادویی ، تصویری از استاد را میبینم ، برخلاف گذشته با ریش آراسته و چسپیده .

مدتی پس ازان روز :

خشنودی ام افزونی میگیرد ، وقتی میشنوم استاد« فرخاری» با خطۀ فرانسوی زبانان وداع کرده و به قلمروی که با زبان انگلوساکسونها با هم صحبت میکنند ، وارد شده است . با شتاب به دیدارشان میروم . به دیدار استاد « فرخاری » ، که هرلحظه بودن با ایشان برای ما نورهان ادبیات غنیمتی لذتبخش و خوش آیند است  و این گفت و شنود ها ساعاتی را دربر میگیرد. در همانجا با بانوی داستان پرداز و آموزگار ژرف نگر ( همسر استاد یاسین فرخاری ) که قلم توانایی دارد ، نیز آشنایی حاصل میکنم و ازین آشنایی با این زوج خردمند به خود میبالم . حاصل این دیدار با استاد« فرخاری » ، دریافت مجموعۀ دوم شعری شان به نام « فردای دیروزین » است ، که در تهران اقبال چاپ یافته است .

و اینک :

زمهریر سال پار ، پنجاه سال از عمر ورجاوند فرهیخته ، استاد یاسین« فرخاری» گذشت . و اینک  که ایشان در نیمۀ دوم قرن زندگی پربار شان قرار دارند ، با حاصلی از فراورده های شعر ، پژوهش ، برگردان و آموزه های ادبی که به شانزده کتاب چاپ شده و هشت کتاب چاپ نشده و آمادۀ چاپ میرسد ، باورمندم که سلسلۀ کارکردهای ارزنده و ماندگار استاد یاسین« فرخاری» ، ازین فراتر خواهد رفت و فراورده های پژوهشی و ادبی فراوانی از خامۀ وی به خوانش خواهیم گرفت .

خدای به توانایی و شکیبایی اش ببفزاید که این مأمول بهتر از پیش براورده گردد . تشکر