کیستم من

     
کیستم مـن بلبلـی از روی گل بیـگانـه یی
یک گل بی باغبان و قمـری بـی لانـه یی

سبـزۀ خشکم که دامنگاه چرخـم کـرده زار 
چون حباب افتاده ام اکنون به دریا خانه یی

غـرش فریـاد نـاقـوسم بـه ظلمتـگاه شـب
کز غریوم میکشم خلقی بـه حسرتخانـه یی

رندم و مستـور در تحت توهـم ، هم خیـال 
جای رندان نیست جز درگوشـۀ میخانـه یی

همچو دیوانه به من جز بستر آشـوب نیست
قمری آسا میکنم کـوکـو به هر ویرانـه یی

برجبال خاطرم جز صخرۀ غم هیـچ نیست
مست هستم از شراب عشق بـی پیمانـه یی

خـامـۀ فـانـوس نـقـاشـم میـان مـیـکـده
آتش شمعـم که سوزم بـر در بتخـانـه یـی

شام غربت بـار سنگینـی بشد بـرکتـف دل
صبـح امـیـدم نشـد مفتـوح از زولانـه یـی

درحصـار چشمـه سـار چشـم بیـنـای دلـم
نقش معکـوسیـست از ابـر غـم دردانـه یی

گشته ام مغـروق در گـرداب تـار اضطـراب
تا شدم مأیـوس از کـج دیـدن جانـانـه یی

تا به کـی در تنـد بـاد دشت رنگیـن خیـال
چون کبوتر پـر زنم درحسـرت کاشـانـه یی

تـا به کی گریـان شدن بر مـرقـد امیـدهـا
مـرد را شـایستـه نبـود عـادت طفلانـه یی

میـشـوم آواره زاشـوب تـخیـل ایـن زمـان
تا زچشم مست او نوشم دوسه پیـمـانـه یی