بوزینه و انسان
كسي زانسوي اقيانوسها –
در روزگاري گفته بود : انسان ،
تبار و ريشۀ بوزينه گان دارد
ولي اينسوي اقيانوسها
ميبينم عكس گفتۀ او را
من اينجا بارها ميبينم آن بوزينه گاني را
كه تنها چهره شان با آدمي همرنگ و همسان است
– نه در گفتار و در كردار و در پندار
من آدمگونه هايي را
به گرد شهر ميبينم
كه تنديس صداي تند يابو هايشان زولانه ميپاشد
و از فرياد رعد آساي شان
در جنگل تاريخ
هزاران ساقه هاي انتقام و خشم ميرويد
كساني را كه چوب دست خود را جامۀ چرمين به تن كردند
و چركين زخمهاي كهنه را
– در پردۀ تيمار ها –
خونباره ميسازند
و اما خويشتن را ( اشرف المخلوق ) ميخوانند
◘ ◘ ◘
چه سان پس ميتوان گفتن ؟
كه انسان در تبار و در نژاد و ريشه
از بوزينه شد پيدا
و شايد . . .
آدمي آنسوي اقيانوسها
در نسل از بوزينه مي آيد
و اينسو از تبار آدمي بوزينه ميرويد