پیام سبز در امتداد رستن اسطوره های پوچ از واژه زار هرزۀ ديوانگان شهر كز بيكرانه ها با مشعل خموش ميلاد نور را به تمسخر كشيده اند يا درسكوت شب وقتي كه بوم كور در مقدم گروه خفاشان شب پرست مهمان شود به سفرۀ خونين اهرمن ( من ) با نياز ( ما ) از بستر غروب به سوي ديار نور – در بامداد ريزش باران به كومه ها – با بال يك نگاه بلند سپيده زار پرواز ميكنم . . . در لحظه هاي آبي آبستن نسيم كز بيشه هاي دور آواز بانگ قافله را ارمغان دهد با توشۀ طلوع سپيد و پيام سبز فرياد ميكنم : نابود باد زوزۀ شبگير بومها تابنده باد اميد به پهناي زندگي